- تاریخ : ۲۶ام شهریور ۱۳۹۶
- موضوع : دیبا
خبرگزاری تسنیم– سعید ناصری
تجربه سرودن شعر کوتاهبه صورت مستقل و به عنوان مشی غالب و اصلی و نه در حاشیه شعرهای بلند و قالبهای مشهورتر شعری، کاری هست که در بین شاعران ما قدمت چندانی ندارد. محمدصادق رحمانی شاعر گراشی، جزو نخستین شاعرانی هست که اصرار دارد با این گونه شعری شناخته شود. شعر کوتاه قدما، معمولاً در قالب دوبیتی و رباعی سروده میشد که هردو مقید به اوزان شعری و رعایت عروض و قافیه و دیگر الزامات هجایی آن بودند. بعد از نیما و در دوره رونق شعر سپید و آزاد، شعر کوتاه هم، گونهای بود که غالب شاعران در آن طبعآزمایی نموده و البته بدون هیچ الزامی به قواعد کهن شعری.
کار رحمانی از آن جهت ارزش مضاعفی پیدا میکند که اشعار کوتاهش را در قالب اوزان شعری درآورده هست و عنوانی هم که برای یک از مجموعهها انتخاب کرده هست همین را نشان میدهد. «رباعی نیمایی» آن اصطلاحی هست که شعر کوتاه را مقید به وزن و موزیک رباعی می کند و البته دست و پای شاعر را هم نمیبندد. دست و پا بستنی از آن نوع که وقتی شاعر یک مصرع قوی دارد، برای رعایت قواعد شعری، سه مصرع ضعیفتر به ریش آن مصرع قوی نمیبندد.
«در این شب آهسته» عنوان کتابی هست که دربرگیرنده گزیده اشعار این شاعر جوان هست. بخش نخست آن که عنوان «سبزها قرمزها» را برتارک خود دارد همان «رباعی نیمایی»های رحمانی هستند. ترکیب دلنشینی از هایکو ژاپنی، رباعی و طرح، نخستین مشخصه این اشعار کوتاه هستند. غالب شعرهای این قسمت، حال و هوایی بومی دارند. شاعر در میانسالی گشت و گذاری به منطقه زندگی کودکی خودش دارد و بدون واسطه، طبیعت آنجا را و حس و حال مردمانش را و حتی اشیاء و اماکن قدیمی آن را دوباره بازآفرینی میکند و در لحظه صحنههایی بدیعی میآفریند که بیش از همه، توصیفهای هایکویی هستند.
در مقبره غریب شیخ اسماعیل/ آواز عجیب گورها را بشنو:// یاهو یاهو هزار یاهو یاهو.
و این مقبره شیخ اسماعیل در جایی قرار دارد که گویی از قدیمالایام محل دفن درویشان فرقه شاه نعمتاللهی گراش هست.
پُر زمزمه زنگوله بزها/ – به چرا – / خاموش و سخن نیوش، سنگ لبِ راه.
صدای زنگوله بزها و زمزمه دلنشین آنها، سنگها را به گوش دادن واداشته هست. این تصویر حاصل عبور او از بیابانها در سفرهایش و توجه زیاد او عبور گوسفندان و بزها و حضور آرام بخش چوپانها هست که در لحظه آفریده شده هست هرچند این لحظه وامدار تجربه دوران کودکی شاعر هست. همان زمانی که اطراف منزلشان، محل تجمع بزها و گوسفندان بوده هست. این توضیحات اضافه و تکمیلی را ما در پاورقی بیشتر شعرها میبینیم و میخوانیم که غیر از آن نمیشد معنای بسیاری از آنها را مستقلاً فهمید. الصاق پاورقی به اشعار را البته خیلیها و بخصوص فرمالیستها نمیپسندند. این را از جمله معروف آنها که میگویند: «مقصود هر شاعری از سرودن شعر فقط تا آنجا که در تکست تجلی پیدا کرده هست اهمیت دارد.» میشود فهمید ولی یک نکته در این اعتراض و انتقاد آنها مغفول میماند. اشعار اینجا تصویرهایی از اماکن و حس مردمانی را بازآفرینی میکنند که بومی شاعر هستند و دیگران بدون توضیحات پاورقی نمیتوانند آنها را متوجه شوند. گریزی هم نیست. یا باید قید لذت بردن از این آفرینش تصاویر یک بوم ناشناخته را زد یا با تسامح توضیحات را پذیرفت که اگر شق اول را بپذیریم که نه بحثی میماند و نه شعری که بخواهد از چیزهایی بگوید که ما قبل از آن نمیشناختیم. البته برای جبران این نقیصه و این ایراد فرمالیستها، شاعر ابتکار دیگری به خرج داده هست و آن تنه زدن نثر این توضیحات به شعر هست. بیاغراق گاه توضیحات حتی دلنشینتر از خود شعر درآمدهاند. نظیر این پاورقی که در توضیح شعر «برگ نخل» آمده هست: «طاووس وقتی بال میگشاید، هستی زیبایی را فراچشم میآورد. گویی تصویر نخل با آن بالهای فراز شده در باد و باران، تصویری از طاووس هست. تشباد … تشباد جنوب مثل رودی جاری ست…» یا وقتی در توضیح اشعار «رهایی یک» و «رهایی دو» مینویسد: « رضا دنیا را به هیچ گرفته هست. نه تاریخ تولدی، نه وفاتی، نه نام پدر و نه … غروبِ خستهای بود. هوا نه سرد و نه گرم.»
نکته بارز دیگر در اشعار رحمانی این هست که خیامگونهگی اشعارش در همان بادی امر به چشم میآید. به شعر زیر(خانه دو) نگاه کنید انگار خود خیام آن را سروده هست:
چون کهنه رُباطی ست / جهان گذران / وین خانه کاگلی از آنِ دگران
و همچنین شعری با عنوان «نقش»:
بر خاک بَهرِگال / این نقشِ بینظیر / بر تکهای سفال / نقاشی که بود / سبزینه و کبود؟
و دوباره به دلیل منطقی پاورقیها اشاره کنم که اگر در این شعر شاعر توضیحاتی ننوشته بود که: « در محوطه قدیم بهرگال- سرزمین ساکنان اولیه گراش- تکههای سفال بازمانده از خمرهها و کوزهها و … نظر مرا به خود جلب کرد. یک تکه سفال رنگ شده حس مرا برانگیخت…» چگونه معنای شعر را دریافت می کردیم؟!
و البته اگر چند شعر اینگونه را که بسیار خیامگونه هستند را نادیده بگیریم در مابقی اشعاری که این حس را به ذهن متبادر میکنند حقیقتاً منظر نگاه، منظر خیامی نیست. ولی چرا اینگونه فهم میشوند؟ این یک دلیلش همان رجعت شاعر به دوران کودکی و حس حسرت و البته نوستالژیکی هست که به آن دوران دارد و خیلی ارتباطی با مفهوم مرگ در اشعار خیام ندارد.
در مقبره فقیه، با دلتنگی / یک مشت ترابِ تازه را کردم بو / عطر نفس نفیسه میآمد از او
و در توضیح این شعر آمده هست که نفیسه اسم خواهر خردسال شاعر هست که در دوسالگی درگذشته و در گورستان فقیه مدفون هست.
نکته دیگری که البته دیدنش در این مجموعه دقت میطلبد طنز مخفی و ظریفی هست که در بعضی از اشعار آن نهفته هست و خواننده فرهیخته و عمیقتر را سر ذوق میآورد. همنشینی طنز با فضای نوستالژیک و حسرتبار گذشته، شاید در نگاه نخست، امری غیرمعمول نشان دهد اما آنجا که از حسرت صرف نتیجهای حاصل نمیشود شاید بهتر همان باشد که به سرنوشت لبخند بزنیم و کل ماجرا را یک شوخی بدانیم.
از روی حقیقت هست یا روی مجاز / پرهیبِ مقدسی هست / بر گردِ پیاز
اشعار کلاسیک و غزلها نیز بخش دیگری از این کتاب هستند که البته به قوت اشعار کوتاه نیستند و شاید راه بهتر همان هست که خود شاعر، هوشمندانه انتخاب کرده و مشی اصلی را بر سرودن اشعار کوتاه گذاشته هست. هر چند که از بعضی از ابیات زیبای بعضی از اشعار نمیشود به راحتی گذشت:
ای کوچههای سنگی بن بست، حالیا / چرخی زنید و روبه خیابان بیاورید.
انتهای پیام/